♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
وصیت کرده ام بعد از مرگم
همراه من
دو تا فنجان چای هم دفن کنند
شاید صحبت های من با خدا به درازا کشید
به هر حال دلخوری ها کم نیست از بندگانش
همان هایی که بی اجازه وارد شدند
خودخواهانه قضاوت کردند
بی مقدمه شکستند
و بی خداحافظی رفتند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
سیمین بهبهانی
ℒℴνℯ
قایقی خواهم ساخت ...
با کدام عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند ...
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد ...
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت ...
پس بگو ای سهراب ...
شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ...
یا که میگفتی ...
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی ...
زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد ...
جمله زیباتر میشد ...
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت ، نکته ای آوردم، انتقادی کردم ...
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا ...
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، در جوانی پیرم ...
زندگی رویا نیست ... زندگی پردرد است ...
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است ...
* ناشناس *